قضاوت
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 20:52 توسط ندا
|
چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
تو بودی و من ،
به گریه نشستم
برابر ِ تو
به خاطر تو
به گریه نشستم
بگو چه کنم …
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم …
نامت در من باران
یادت در دل طوفان
با تو ، امشب پایان
نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن
به یاد ِ تو بودم
به یاد ِ تو من
ببین غم ِ تو
رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم…
دیشب گرسنه بود دختری که مرد
چه آسان به خاک پس دادیمش
وچه دردناکتر از مرگ او داستان مادرش
که برای خریدن قرص نانی تن به هرزگی داد.....
.
.
.
.
.
همسایه اش زیارتش قبول
او مکه رفته بود....